عزادار

عزادار

کلمه‌ی «عزادار» در فارسی به معنای کسی است که برای از دست دادن شخصی، سوگواری و اندوهگینی می‌کند. این واژه از دو بخش تشکیل شده است: «عزا» به معنای سوگ، ماتم یا مراسم غم و اندوه، و «دار» که پسوندی است برای نشان دادن دارا بودن حالت یا ویژگی خاص. بنابراین، «عزادار» یعنی کسی که در حالت عزا یا سوگ قرار دارد. عزاداری معمولاً در فرهنگ‌ها و آیین‌های مختلف برای ابراز احترام و اندوه نسبت به درگذشتگان انجام می‌شود. از نظر احساسی، عزادار فردی است که درگیر غم، فقدان و احساس دلتنگی است. در متون ادبی، این واژه‌ گاهی به صورت استعاری برای بیان اندوه و غم عمیق درونی نیز استفاده می‌شود. این کلمه می‌تواند به فرد، خانواده، یا حتی جامعه‌ای اشاره داشته باشد که در وضعیت اندوه یا سوگ عمومی قرار دارد.

لغت نامه دهخدا

عزادار. [ ع َ ] ( نف مرکب ) ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. ( ناظم الاطباء ). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). ماتمی. مصیبت زده. سوکوار.
شادی و عیش عالم در خاطر دل افکار
شرمنده تر ز عید است در خانه عزادار.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).دوستان را نبود بس که بهم یکرنگی
پوشش مرده سفید است و عزادار سیاه.میرزا اسماعیل ایما ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آن که در مرگ کسی سوگوار است.

فرهنگ فارسی

( صفت ) شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده.

جمله سازی با عزادار

عزای آنکه عزادار او خدا باشد زیاد کس نرود بین عزا بپاست هنوز
کس نبود آنجا به وی یاری کند بر سر نعشش عزاداری کند
«ترکی» امروز عزادار شه تشنه لب است خوفش از تشنگی روز جزا یعنی چه؟
کمتر کنید سینه و کمتر به سر زنید کاین لحظه نیست وقت عزاداری شما
ذات قدیم بهر عزاداری تو بس هستی پس از حیات تو یکسر سزد هلاک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فصاحت
فصاحت
اسرار کردن
اسرار کردن
سعادت
سعادت
گاییدن
گاییدن