طلبکار

لغت نامه دهخدا

طلبکار. [ طَ ل َ ] ( ص مرکب ) داین. غریم. بستانکار. وام ده. وام خواه. کسی که پول یا کالائی از دیگری باید به او برسد. || طلبنده. خواهان و آرزومند. زغبوت. ( منتهی الارب ). خواستار:
روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من
صد راه رسول آمده بودی و طلبکار.فرخی.طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول.سعدی.طلبکار خیر است و امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر.سعدی.به دیدار وی زی سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم.سعدی.که و مه طلبکار عمرند و بس
کسی را به مردن نیاید هوس.امیرخسرو.

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع. ] (ص فا. ) بستانکار.

فرهنگ عمید

۱. کسی که پول یا کالایی از کسی طلب دارد، بستان کار.
۲. [قدیمی] خواهان، خواستار: طلب کار باید صبور و حمول / که نشنیده ام کیمیاگر عجول (سعدی۱: ۱۰۵ )، که ومه طلبکار عمرند و بس / کسی را به مردن نیاید هوس (امیرخسرو: لغت نامه: طلب کار ).

فرهنگ فارسی

بستانکار، کسی که پول یاکالائی ازکسی طلب دارد، به معنی خواهان، خواستار
۱ - کسیکه پول یا کالایش نزد دیگری باشد و باید بدو بر گرداند این بستانکار وامخواه. ۲ - طلبنده خواهان خواستار.

ویکی واژه

creditore
بستانکار.

جمله سازی با طلبکار

💡 تو در دل شو در اینجا آخر کار ز دل میباش اندر جان طلبکار

💡 که یوسف آمده اینجا پدیدار مرا او را جان یعقوبی طلبکار

💡 تو بیشک واقفی بر کل اسرار توئی ذات خود اینجاگه طلبکار

💡 در آن بحرند غواصان طلبکار کزین دریا برآرند درّ شهوار

💡 طلبکار تو اینجاگه شده عرش حقیقت نور تو افشانده بر فرش