شنفتن

لغت نامه دهخدا

شنفتن. [ ش ِ ن ُ ت َ ] ( مص ) شنیدن. سماع. ( برهان ). شنودن و شنیدن. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شنیدن. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ). اصغا کردن. اصاغة. استماع کردن. ( یادداشت مؤلف ). ادراک کردن آواز بتوسط گوش. ( فرهنگ نظام ):
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است.حافظ.همچنان آن صورت زیبا که گفت
که منم مقصود دل زو که شنفت.شاه داعی شیرازی ( از جهانگیری ).- حرف شنفتن؛ حرف پذیرفتن. شنوایی داشتن. فرمانبردار بودن.
|| بو کردن. ( انجمن آرا ) ( رشیدی ).

فرهنگ معین

(ش نُ تَ ) [ په. ] (مص م. ) ۱ - شنیدن. ۲ - بوی کردن.

فرهنگ عمید

= شنیدن

فرهنگ فارسی

شنیدن
( مصدر ) ( شنفت شنود خواهد شنفت بشنو شنونده شنوا شنفته ). ۱ - شنیدن. ۲ - استشمام کردن.

ویکی واژه

شنیدن.
بوی کردن.

جمله سازی با شنفتن

💡 شنفتند و گفتند بسیار حرف چو آمد بسر قصه های شگرف

💡 حرف آن لب شنفتنم هوس است سخن از باده گفتنم هوس است

💡 نفخت فیه مِنْ روحَست گفتش کسی این راز او داند شنفتنش

💡 چو این گفتن ز من یاران شنفتند زمن آن را پذیرفتند و گفتند

💡 سخنهای بیهوده گفتند باز جوابی که باید شنفتند باز

میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
محنت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز