شبروی. [ ش َ رَ ] ( حامص مرکب ) عمل شبرو. سیر در شب. رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دَلَج؛ شبروی اول شب است و دَلجَة؛ شبروی آخر شب. ( منتهی الارب ):
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته.خاقانی.- لباس شبروی؛ لباس و جامه که دزدان یا عیاران یا آنان که خواهند به شب کارهای شگرف کنند و ناشناس مانند به تن کنند: امیرارسلان گفت: پدر یک دست لباس شبروی میخواهم. ( امیرارسلان چ محجوب ص 141 ).
( ~. رَ ) (حامص. ) ۱ - شبگردی، در شب سفر کردن. ۲ - شب زنده داری، پارسایی. ۳ - راه زنی، دزدی. ۴ - عیاری.
۱. راه رفتن در شب، شبگردی.
۲. [قدیمی، مجاز] راهزنی یا عیاری در شب.
۱ - به شب راه رفتن یا سفر کردن. ۲ - شب بیداری. ۳ - پارسایی زهد. ۴ - شبگردی داروغگی. ۵ - دزدی راهزنی. ۶ - عیاری. یا جامه ( لباس ) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: [ امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم... ].
شبگردی، در شب سفر کردن.
شب زنده داری، پارسایی.
راه زنی، دزدی.
عیا
💡 بستی به شب ره من مانا که شبروی بردی ز ره دل من مانا که رهزنی
💡 ایام بود چو شبروی چابک یا همچو یکی سیاهدل رهزن
💡 پی کور شبروی است نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیاست نه می دیده و نه جام
💡 که من در شبروی بسیار بودم بسی در عهدهٔ این کار بودم
💡 شبروی گر هست ما هست آن هم اندر آسمان سرکشیگرهست سروست آنهماندر جویبار
💡 تافتنه شبروی نکند در دیار تو برق چراغ تیغ تواش پاسبان خوشست