شاگرد

شاگرد به عنوان یکی از ارکان اصلی فرآیند یادگیری و آموزش، نقش بسیار مهمی در سیستم آموزشی ایفا می‌کند. این واژه به افرادی اطلاق می‌شود که در مراحل مختلف تحصیلی و آموزشی قرار دارند و به دنبال کسب علم و دانش هستند. آنان با تلاش و کوشش در کلاس‌های درس، به درک بهتری از مطالب درسی می‌رسند و سعی می‌کنند تا از معلمان و اساتید خود بهره‌برداری کنند. آنها با طرح سوالات و مشارکت در بحث‌ها، به تبادل نظر و یادگیری عمیق‌تر کمک می‌کنند. همچنین، رابطه بین وی و معلم، یکی از عوامل مؤثر در موفقیت تحصیلی است، زیرا حمایت و راهنمایی‌های معلم می‌تواند انگیزه و اشتیاق شاگردان را برای یادگیری بیشتر افزایش دهد. علاوه بر این، باید مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی مناسبی را نیز کسب کنند تا بتوانند به خوبی در محیط‌های آموزشی و اجتماعی تعامل داشته باشند. این تعاملات نه تنها به رشد فردی آنها کمک می‌کند، بلکه موجب تقویت روابط انسانی و هم‌افزایی در یادگیری گروهی می‌شود. در نهایت، شاگردان باید درک کنند که یادگیری یک فرآیند مستمر و همیشگی است و برای دستیابی به اهداف تحصیلی و شغلی خود، نیازمند تلاش و پشتکار هستند. به این ترتیب، نقش وی فراتر از صرفاً نشستن در کلاس و گوش دادن به معلم است، بلکه شامل یک سفر فعال و پویا در دنیای علم و دانش می‌شود که در آن هر شاگرد به یک کاوشگر و پژوهشگر تبدیل می‌شود.

لغت نامه دهخدا

شاگرد. [ گ ِ ] ( اِ ) آموزنده علم یا هنر نزد کسی. ( فرهنگ نظام ). کسی که در نزد معلم و استاد تحصیل علم و کمال یا صنعت کند و کسی که در مدرسه به تحصیل بپردازد. تلمیذ و محصل و متعلم. ( ناظم الاطباء ). تلمیذ. ( آنندراج ). کسی که در نزد معلم و استاد کسب علم و هنر کند. کسی که در مدرسه تحصیل نماید. ( حاشیه برهان چ معین ). مؤلف فرهنگ نظام ذیل کلمه شاگرد نویسد: در عصر تیموری هندوستان مسلمانان هند که زبان آنها فارسی بود لفظ شاگرد را مخفف «شاه گرد« »گرد شاه » فهمیده به یک دسته از نوکرهای خصوصی اطراف شاه شاگردپیشه میگفتند. و تاکنون در سلطنت دکن همانها را شاگردپیشه میگویند. اگر قیاس مذکور صحیح باشد در معنی تلمیذ و آموزنده فن مجاز خواهد بود که معلم تشبیه بشاه شده و شاگردان اشخاص دور شاه، لیکن تصور مذکور درست نیست مرکب از: شاس. بمعنی حکومت و تربیت و گِرد محرف کرت َ اسم مفعول بمعنی کرده شده که مجموع تربیت کرده شده است و لفظ گِرد محرف کرده ( اسم مفعول ) در فارسی متعدد هست مثل داراب گرد ( نام شهر ) بمعنی کرده داراب ( ساخته داراب ) و یزدگرد بمعنی کرده ایزد ( ساخته ایزد ). ( فرهنگ نظام ). شاگرد مقابل استاد و معلم:
بحیله ساختن استادبخردان زمین
بحرب کردن شاگرد پادشاه زمان.فرخی.فضل و کرم کرد تست، جود و سخا ورد تست
دولت شاگرد تست، جوهر عقل اوستاد.منوچهری.بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضات هارون الرشید و شاگرد امام ابوحنیفه... از امامان. اهل اختیار بود. ( تاریخ بیهقی ).
هر که شاگرد روز و شب نبود
جز تهی دست و بی ادب نبود.سنایی.جرم ز شاگرد و پس عتاب بر استاد
اینت به استاد اصدقای صفاهان.خاقانی.خِرّیج؛ شاگرد فراراه افکنده و برساخته شده. ( منتهی الارب ). || کارآموز در خدمت دبیران دیوان رسالت. وردست و منشی ومحرر و دبیران زیردست در دیوان رسائل. دست پرورده دبیران. پرورده. کار آموخته دیوان ترسل: گفت [ خواجه احمد حسن ] فردا بدیوان باید آمد و بشغل کتابت مشغول شد و شاگردان و محرران بیاورید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152 ). بوسهل آمد و پیغام امیر آورد که... خواجه باید که در این کار تن دردهد که حشمت تو باید شاگردان و یاران هستند همگان بر مثال تو کار کنند. ( تاریخ بیهقی ). در خلوت که با وزیر داشت بوسهل را گفتی: بوالفضل شاگرد تو نیست او دبیر پدرم بوده است و معتمد وی را نیکودار اگر شکایتی کنی همداستان نباشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614 ). || کارمند دون پایه. کارمند وردست: پس از این هیچکس را تمکین آن نباشد که در پیش ما خارج حدخویش سخن گوید چه فرمان ما راست و از ما گذشته خواجه فاضل را و دیگران بندگان مااند و شاگردان وی. ( از مواضعه احمدبن حسن میمندی از مجمل فصیحی خوافی ). || زیردست. دست پرورد. ریزه خوار خوان. مطیع و در مرتبه ٔنازلتر از او قرار داشتن:

فرهنگ معین

(گِ ) (اِ. ) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد.

فرهنگ عمید

۱. کسی که نزد دیگری علم یا هنر می آموزد.
۲. پسری که در دکانی خدمت می کند.
۳. وردست، کمک (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): شاگرد شوفر، شاگرد بنا.

فرهنگ فارسی

کسی که نزددیگری علم وهنرمی آموزد، کودکی که در، دبستان درس میخواند، پسری که دردکانی خدمت میکند
( اسم ) کسی که نزد دیگری علم یا ادب یا هنر آموزد تلمیذ متعلم.
نام محلی است در ساحل شرقی ایران بخلیج فارس گویا نزدیک سرباز و قصر قند.

جملاتی از کلمه شاگرد

طاعت نبرد ز اوستا شاگرد حرمت ‌ننهد به ‌روستم ‌بیژن
اول آن شاگرد را چون جای کرد آن کنیزک پیش او بر پای کرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم