سرگرم

لغت نامه دهخدا

سرگرم. [س َ گ َ ] ( ص مرکب ) مشغول و در چراغ هدایت بجد در کاری مشغول شونده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ):
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست
این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع.حافظ.دختر رز گر همه باشد مشو سرگرم او
در طریق عشق بازی امت یعقوب باش.محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ). || مست. ( غیاث اللغات ). مردان سرخوش. ( آنندراج ):
عاشقان از می ته شیشه دل سرگرم اند
چشم مخمور تو سرمست قدح پیمایی است.میرزا رضی دانش ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. گَ ) (ص مر. ) مشغول.

فرهنگ عمید

۱. کسی که حواسش متوجه کاری یا چیزی است، مشغول، متوجه.
۲. سر خوش، سرمست.

فرهنگ فارسی

مشغول، متوجه، سرخوش وسرمست هم گفته اند
( صفت ) آنکه حواسش متوجه کاریست مشغول.

ویکی واژه

مشغول.

جمله سازی با سرگرم

طوق قمری در بساطم چشم حیرت می شود بس که سرگرم تماشای بهارم همچو سرو
ای سیدا همیشه زبان در دهان من سرگرم چون قلم به ثنای محمد است
ازان لبهای میگون کم نشد صائب خمار من چه سرگرمی مرا از گردش ساغر شود پیدا؟
خشک شد چشمه شمشیر ز سرگرمی من تا ازین شعله آتش چه به فتراک رود
زان شراب لعل سرگرمم که از هر قطره‌اش اخگر خورشید باشد در گریبان شیشه را
نشد ز گریه ی مستانه یک نفس خاموش سلیم تا شده سرگرم از ایاغ تو شمع
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پیشنهاد یعنی چه؟
پیشنهاد یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز