سحا

لغت نامه دهخدا

سحا. [ س ِ ] ( ع اِ ) عنوان نامه. ( شرفنامه ). بند نامه. ( دهار ). سحاءة:
مر تن نعمت راطاعت سر است
نامه نیکی را طاعت سحاست.ناصرخسرو.ترا که رشته ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه میکنی فردا.خاقانی.ماه نو در سایه ابر کبوتر فام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.خاقانی.مثال شاه را بر سر نهادم
سحا پوشیدم و سر برگشادم.( خسرو و شیرین، از شرفنامه ).

فرهنگ معین

(س ) [ ع. سحاء ] (اِ. ) ۱ - مهرنامه. ۲ - عنوان نامه.

فرهنگ عمید

مُهرِ نامه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مهر نامه. ۲ - عنوان نامه واحد سحائ ه. جمع اسحیه.
عنوان نامه. بند نامه

ویکی واژه

سحاء
مهرنامه.
عنوان نامه.

جمله سازی با سحا

تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر آمد نبات مدحش در نشو و در نما
تا چشم من ز فوت در من سحاب شد هرجا دری به بطن صدف بود آب شد
ز درد دل ازدیده بارید آب فزون ز آنکه باران ببارد سحاب
اگر ز جود تو باشد سحاب را باران بود همیشه به دهر اندرون شکفته بهار
زلف مشکین بر رخش باشد نقاب گوئیا کاندر سحاب است آفتاب
گهش سایه می‌ماند باز از رکاب گهی در پیش قطره می‌زد سحاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خنیاگر
خنیاگر
ممنون
ممنون
رویداد
رویداد
گواد
گواد