زه به معنای پاداش نیکی، جزا و مزد است که در متون ادبی و دینی به کار میرود. این واژه بهخصوص در متون فارسی و عربی به معنای پاداش اعمال نیک و جزای رفتارهای خوب مورد استفاده قرار میگیرد. به طور کلی، زه به عنوان یک مفهوم اخلاقی، اهمیت بسیاری در فرهنگهای مختلف دارد و به ترویج نیکی و رفتارهای مثبت در جوامع کمک میکند. مفهوم زه در ادبیات فارسی از جمله اشعار و نثرهای بزرگ، به وضوح قابل مشاهده است. شاعران و نویسندگان با استفاده از این واژه به تشویق نیکی و اعمال خوب پرداختهاند. این مفهوم در اشعار حافظ و سعدی بهخصوص به عنوان پاداش اعمال نیک و تأثیر مثبت آن بر روح و روان انسانها به تصویر کشیده شده است. مفهوم زه در زمینههای اجتماعی و فرهنگی نیز قابل بررسی است. این واژه به عنوان یک اصل اخلاقی در جوامع مختلف، تأثیر زیادی بر رفتارهای اجتماعی و تعاملات انسانی دارد. فرهنگهای مختلف با ترویج نیکی و پاداش دادن به رفتارهای مثبت، سعی در ایجاد جامعهای سالم و شاداب دارند که در آن احترام و محبت حاکم باشد.
زه
لغت نامه دهخدا
زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه.رودکی ( یادداشت ایضاً ).زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی
به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن.کسائی ( ایضاً ).بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو آن بدیدم گفتم
زه که بجز مسکه خود ندادت مادر.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454 ).
ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه
ای با دو زلف بافته چون دو کمند زه.طاهر فضل ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).همی تاخت گرد اندرون گردیه
به آوردگه، گفت خسرو که زه.فردوسی.چو گفتی که زه بدره بودی چهار
بدینگونه بد بخشش شهریار.فردوسی.چو زد تیر بر سینه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.فردوسی.این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین
وان همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان.فرخی.شادمان گشت و دو رخ چون دو گل نو بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه ای بنده نواز.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 203 ).سرکار به یکبار همی ساخته داری
احسنت و زه ای پیشرو زیرک هشیار.فرخی.پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی
آنرا که سخن گفتی گفتیش که هان زه.منوچهری.که بپسندی و گویی از دل که زه.اسدی.خویشتن را به زه بهمان و احسنت فلان
فرهنگ معین
( ~. ) ۱ - (اِمص. ) زاییدن. ۲ - تراوش آب از درز چیزی. ۳ - (اِ. ) نطفه. ۴ - بچه. ۵ - چشمه.
( ~. ) (اِ. ) چلة کمان.
(زِ ) (شب جم. ) از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین.
فرهنگ عمید
۲. (بن مضارعِ زهیدن ) = زهیدن
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] زایش.
۴. [قدیمی] نطفه.
۵. [قدیمی] بچه.
۶. (زیست شناسی ) [قدیمی] = زهدان
* زه زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی.
۲. زیر بار ماندن.
۳. از زیر بار دررفتن.
کلمۀ تحسین، آفرین، خوب، مرحبا.
۱. (موسیقی ) تار ساز.
۲. رودۀ تابیده که به کمان می بستند، چلۀ کمان.
۳. [قدیمی] رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند، ابریشم، یا فلز.
فرهنگ فارسی
رودی است که از عراق سر چشمه گرفته از بلوک لاهیجان عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد وباز به عراق باز گردد
فرهنگستان زبان و ادب
{string} [ورزش] تار یا سیمی که به صورت مشبک بر قاب دستاک می کشند تا سطحی محکم و سبک برای ضربه زدن به توپ به دست آید
{chord} [موسیقی] رشته ای از جنس های مختلف که در سازهای زهی بین دو نقطه ثابت می شود و براثر ارتعاش، صوت موسیقایی ایجاد می کند متـ. وتر
دانشنامه عمومی
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۷۱۱ نفر ( ۲۰۰ خانوار ) بوده است.
جمله سازی با زه
جای کرد از بهر بودن کازهای زان که کرده بودشان اندازهای
روزه نمیگشاید ار زاهد روزهدار را بر سر کاسههای می چنگ صلای نوزند
گر به ناحق غمزهات خونم بریخت جانب حق را فرو نگذاشتیم