واژهی رِبح در زبان عربی بهمعنای نفع و سودی است که از راه تجارت و داد و ستد بهدست میآید. این مفهوم در منابع معتبر لغوی همچون منتهی الارب، آنندراج و غیاثاللغات با تعریفی مشابه آمده و بر جنبهی فزونی و سودمندی در مقابل زیان (خسر) تأکید شده است. رِبْح در واقع اسمی است برای سودی که حاصل میشود و بهعنوان نقطهی مقابل خسارت شناخته میشود. در متون قدیمی مانند ترجمان جرجانی و ناظمالاطباء نیز این واژه بهصورت روشن بهمعنای سود و بهره تعریف شده و گاه معادل منفعت بهکار رفته است. از دیدگاه اقتصادی، رِبْح نشاندهندهی تفاوت مثبت بین درآمد و هزینههاست که معمولاً در فعالیتهای بازرگانی محقق میشود و نقش محوری در تداوم چرخهی تجارت دارد.
ربح
لغت نامه دهخدا
هیچ عقدی بهر عین خود نبود
بلکه ازبهر مقام ربح و سود.مولوی.کرم زآن مانده است با او کو ندید
کاسه های خویش را ربح و مزید.مولوی.- ربح بردن؛ سود بردن. نفع کردن. منفعت کردن. بهره بردن.
|| فرع. نفع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در اصطلاح مرابحه، مبلغی که بر اصل سرمایه افزوده و به داین داده شود. بهره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و اگر ربح مجهول باشد برای پیدا کردن آن سرمایه و نرخ و مدت را بهم ضرب کرده حاصل را بر صد تقسیم می نمایند.
- ربح ایرانی؛ در ربح ایرانی نرخ را ازقرار تومانی چند شاهی در ماه حساب کنند.
- ربح مرکب؛ ربح اندر ربح. در اصطلاح حساب عبارت از این است که مبلغی را در مدتی بکسی بمرابحه دهند و سود آن مبلغ را در آن مدت بسرمایه بیفزایند و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قراردهند و نسبت به مجموع، سودی در مدت جدید معین سازند.
ربح. [ رِ ] ( ع مص ) سود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). سود بردن. || جستن و بدست آوردن. ( از اقرب الموارد ). || بسته شدن سخن بر مردم. || بوی یافتن. ( مصادر زوزنی ).
ربح. [ رَ ب َ ] ( ع اِ ) سود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج، ارباح. ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). ج، ارباح، رِباح. ( منتهی الارب ). سود. منفعت. ( ناظم الاطباء ). اسم است برای سودی که بدست آید. ( از اقرب الموارد ). || اسبان و شتران که از شهری به شهری برند برای فروختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیه شتران ریزه. رابِح، یکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سودی که از قمار بدست آید. ( از اقرب الموارد ). || بچه شتر از مادر جداشده. ( ناظم الاطباء ).
ربح. [ رُ ب َ ] ( ع اِ ) شتربچه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج، رِباح، رَبَح، رابِح. ( ناظم الاطباء ). || مرغی است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نام مرغی است شبیه کلاغ. ( ناظم الاطباء ). || بزغاله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || میمون. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] نفع، سود.
* ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند.
* ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند.
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنچه که ازتجارت کسب شود بهره سود جمع ارباح. یا ربح مرکب بهرهای که نرخ آن طبق قانون باشد ( ۱۲ در سال ). یا ربح مرکب اگردر آخرمدت معین سود را بر سرمایه افزوده و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قرار دهیم آنرا ربح مرکب گویند.
شتر بچه یا مرغی است یا بزغاله یا میمون.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
سود. یعنی: داد و ستد آنها سود نداد. این کلمه در تجارت عادی و مصادیق دیگری از قبیل نتایج عمل به کار میرود و در کلام اللّه مجید تنها یک دفعه آمده است.
ویکی واژه
ارباح.
جمله سازی با ربح
خار به چشمم خلد، از گل و ربحان او روی جهان دیدنی نیست درین روزگار
مسیر امرش چونان که ماه راست مسیر حساب عمرش چندان که ربح راست حساب
دلا دربحر لارفتم ابی خود ندیدم هیچ آنجا نیک هم بد