دیدبانی

لغت نامه دهخدا

دیدبانی. [ دی دَ / دْ ] ( حامص مرکب ) عمل دیدبان:
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو میکن دیدبانی.حافظ.

فرهنگ فارسی

عمل دیدبان.

فرهنگستان زبان و ادب

{look-out , look-outs} [حمل ونقل دریایی] استفاده از تمامی وسایل و تجهیزات موجود اعم از دیداری و شنیداری برای پایش خطرات احتمالی در اطراف کشتی
{observation} [علوم جَوّ] برآورد یک یا چند عنصر هواشناختیِ معرف حالت جوّ متـ. دیدبانی وضع هوا weather observation

جمله سازی با دیدبانی

چه آن کز وی نیوشد مهربانی چه آن کز کور جوید دیدبانی
خورشید را که از حَشَمت یک سواره ای است قانع به دیدبانی این سبز منظره
درآمد ز در دیدبانی پگاه که غافل چرا گشت یکباره شاه
چه خوزانی به گاه دایگانی چه نا بینا به گاه دیدبانی
همی تا تو شده‌ستی کاروانی ز هر کاری گزیدم دیدبانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تماس فال تماس فال کارت فال کارت فال حافظ فال حافظ