دایگانی

لغت نامه دهخدا

دایگانی. [ ی َ / ی ِ ] ( حامص ) دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت:
ازآن مهتران چار زن برگزید
که اندر گهر بد نژادش پدید
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند بر دایگانی میان.فردوسی.چو خوزانی بگاه دایگانی
چو نابینا بگاه دیده بانی.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).دورانش بحکم دایگانی
پرورد بشیر مهربانی.نظامی.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص. ) ۱ - پرورش کودک. ۲ - دلسوزی و محبت مادری.

فرهنگ عمید

شیر دادن و پروردن کودک، دایگی، دایگی کردن، دایه بودن.

ویکی واژه

پرورش کودک.
دلسوزی و محبت ماد

جمله سازی با دایگانی

خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب
خدایگانی شاهنشهی جهان گیری که چرخ زیر قدم کرد و ملک زیر نگین
خدایگانی، کندر مصاف هیبت اوست هزار لشکر آراسته بتنهایی
خدایگانی کاجرام چرخ را با او منازعت نرسد در بلند مقداری
ثنا نگوییم الا خدایگانی را که ما ز دولت او زیر بر و احسانیم
اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب خدایگانی یابد امیر دارد کار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال چوب فال چوب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال احساس فال احساس