آسان گذار

لغت نامه دهخدا

( آسان گذار ) آسان گذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) سَمح:
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به.( ویس و رامین ).|| سهل انگار. مسامح. سهل.

فرهنگ معین

( آسان گذار ) (گُ ) (ص فا. ) سهل انگار، بی خیال.

فرهنگ عمید

( آسان گذار ) کسی که زندگانی را به خود سخت نگیرد و غصۀ بیش و کم نخورد، آن که عمر را به خوشی و آسانی بگذراند: به آسان گذاری دمی می شمار / که آسان زید مرد آسان گذار (نظامی۵: ۹۹۵ ).

فرهنگ فارسی

( آسان گذار ) ( اسم ) ۱ - آنکه سماجت دارد سمج. ۲ - کسی که از زخارف دنیا باسانی گذرد و غم دنیا نخورد. ۳ - سهل انگار مسامح
سمح

ویکی واژه

آسان‌گذار
آنکه از خود نرمی و گذشت نشان می‌دهد؛ آنکه با مسائل و مشکلات، آسان برخورد می‌کند. اسهل‌انگار، بیخیال..../ که آسان زیَد مرد آسانگذار «نظامی‌گنجوی»

جمله سازی با آسان گذار

تا بوی بر عقبه عقبی بود آسان گذار عقبه کش کرد بر هر رهروی آسان گذر
تیزی که همچو تیر سحرگاهی از نفوذ آسان گذار بر سپر آسمان کند
به آسان گذاری دمی بی شمار که آسان زید مرد آسان گذار
چون بدو بر عقبه عقبی بود آسان گذار عقبه های شغل دنیا را کجا باشد خطر
چون کنم آسان گذارم چون اثیر تا در این ده روزه منزل مانده ام
نه بحر جود او دشوار عبره نه موج باس او آسان گذار است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال کارت فال کارت فال اعداد فال اعداد فال پی ام سی فال پی ام سی