آستر به پارچهای اطلاق میشود که در زیر پارچه اصلی لباس قرار میگیرد و در مباحث مربوط به طهارت و نماز به آن اشاره شده است. این پارچه زیرین، مانند لباس رویین، دارای احکام مستقل در زمینه طهارت و نجاست است. برخلاف زنان، برای مردان پوشیدن لباسی که تمام یا بخشی از آستر آن از ابریشم خالص باشد، حرام است و نماز خواندن با چنین لباسی باطل میباشد. خونی که بر روی لباس ریخته و به آستر نفوذ کرده یا برعکس، هر یک بهطور جداگانه محاسبه میشود. بنابراین، اگر مجموع خون موجود بر لباس و آستر آن کمتر از درهم باشد، نماز صحیح است و در غیر این صورت باطل خواهد بود.
آستر
لغت نامه دهخدا
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.عنصری.نار ماند بیکی سُفرگک دیبا
آستر دیبه زرد، ابره آن حمرا.منوچهری.بر جامه سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران دگر نیست.ناصرخسرو.قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
بردوخته است ز ابره افلاکش آستر.انوری.فلک ز مفرش خود خسقی شفق دار است
برای آستر صوف و حبر اخضر ما.نظام قاری.فراوان در این کارگه کارگر
یکی ابره بافد دگر آستر.ظهوری ترشیزی.مرا سردار پشمین جبه ای داد
نه آن را آستر بود و نه روئی.یغما. || پارچه کم ارز که بطانه بدان کنند. آستری:
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو رو آستر.سعدی.- آستر کردن، آستر زدن؛ دوختن آستر بجامه.
- دهانش آستر دارد؛ تعبیر مثلی که بمزاح به آنکه طعام یا شرابی سخت گرم خورد و منتظر خنک شدن آن نشود گویند.
آستر. [ ت َ ] ( ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.
- زآستر؛ مخفف از آنسوی تر:
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن.ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.فردوسی.از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.فردوسی.هیچ علم از عقل اوموئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زآستر.فرخی.و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی زآستر نشوم. ( تاریخ بیهقی ).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر خیرها مده بدو عالم ظفر مرا
واندر رضای خویش تو یارب بدو جهان
از خاندان حق تو مکن زآستر مرا.ناصرخسرو.چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زآستر.مسعودسعد.بوالفضول از زمانه زآستر است.خاقانی.چون بهمه حرف قلم برکشید
زآستر از عرش علم برکشید.نظامی.بکنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطه امکانْش زآستر دیدم.
فرهنگ معین
( ~. ) (ق. ) آن سوی تر، زاستر.
(اَ تَ ) [ په. ] (اِ. ) قاطر.
فرهنگ عمید
۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزان تر است.
آن طرف تر: به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹ ).
= قاطر۱
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود.
فرهنگ فارسی
لای و زیر جامه
برادرزاده مردی خای زن اخشویرش ( خشایارشایا اردشیر اول ) هخامنشی چون آمار وزیر شاهنشاه می خواست یهودیان را نابود کند استر تقاضای عفو آنان را کرد ویهودیان را نجات بخشید ( تورات ). در همدان آرامگاهی است که بنام مقبره استر ومرد خای معروف است.
قاطر، حیوان بارکش وسواری که ازجفت شدن خرنربامادیان بوجودمی آید، ستر هم گفته شده
آستر
صحیفه ای در میان یهود و مسیحیان که از کتب قانونی آنان محسوب می شود
فرهنگ اسم ها
معنی: ستاره، همسر یهودی خشایار پادشاه هخامنشی
فرهنگستان زبان و ادب
{liner} [مهندسی محیط زیست و انرژی] مجموعه لایه های نفوذناپذیری از پلاستیک ضخیم و رُس و شن که از نفوذ شیرابه به آب های زیرزمینی جلوگیری می کند
{lining} [مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] لایه ای ضخیم از مواد نسوز در داخل کوره ها و پاتیل ها و ظرف هایی که در معرض حرارت زیاد قرار می گیرند
{ester} [شیمی] ترکیبی که از واکنش الکل با اسید آلی با حذف مولکول آب حاصل شود
دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:قاطر
استر (شیمی). اِسْتِر (شیمی)(ester)
ترکیبی آلی، حاصل از واکنش بین الکل و اسید، همراه با حذف آب. برخلاف نمک ها، استرها ترکیباتی کووالان اند.
ویکی واژه
رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود، میزنند.
آسترش را هم خواستن، کنایه از: ادعای بیش از حد داشتن و بسیار طلبکارانه برخورد کردن.
جمله سازی با آستر
هیچ درزی نپسندد که بدین بیهدگی دلق را آستر از دیبهٔ ششتر گردد
ترا سپهر نهم کاطلسش همی خوانند به جای آستر آمد برای خیمه جاه
نار مانند یکی سفر گک دیبا آستر دیبه زرد، ابرهٔ آن حمرا