برشمردن

واژۀ بَرشُمَردن یا به صورت کامل‌تر بَرشُمُردن (بر وزن مَفَعُلدن)، مصدری مرکب از پیشوند بَر و فعل شُمَردن است که در مجموع به معنای شمردن، شمارش کردن و به‌حساب آوردن است. این فعل در متون کهن فارسی، از جمله در فرهنگ لغات شاهنامه، به‌کار رفته و بر عمل شمردن دقیق و یک‌به‌یک اشیاء یا افراد دلالت دارد. همچنین، در برخی منابع، معادل‌هایی همچون اِحصا و تَعداد کَردن برای آن ذکر شده که همگی بر مفهوم شمارش و محاسبه دلالت می‌کنند.

در کاربردهای عملی، بَرشُمُردن می‌تواند به فرایند شماره‌گذاری یا شمارش اشیاء به منظور تحویل‌دادن، ثبت اطلاعات یا آگاه‌سازی فردی از تعداد دقیق آن‌ها اشاره کند. این اصطلاح در حوزه‌های مختلفی از جمله حسابداری، مدیریت کالا و حتی در بافت‌های ادبی و تاریخی برای بیان شمارش دقیق پدیده‌ها کاربرد داشته است. ساختار مرکب این فعل، با پیشوند بَر که اغلب بر تأکید یا کامل بودن عمل دلالت می‌کند، بر اهمیت انجام شمارش به صورت تمام و کمال تأکید می‌نماید.

از منظر زبان‌شناسی و فرهنگ‌نویسی، بَرشُمُردن نمونه‌ای از توانایی زبان فارسی در ساخت افعال مرکب پربار و دقیق است که در متون معیار و تاریخی حفظ شده‌اند. امروزه نیز اگرچه ممکن است شکل ساده‌تر شُمَردن رواج بیشتری داشته باشد، اما شناخت و به‌کارگیری چنین افعالی در متون رسمی، ادبی و پژوهشی می‌تواند به غنای بیان و دقت انتقال معنا کمک شایانی نماید.

لغت نامه دهخدا

برشمردن. [ ب َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] ( مص مرکب ) شمردن. احصاء. یکی یکی شمردن. تعداد کردن. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). عد. ( یادداشت بخط مؤلف ). شماره کردن چیزی برای تحویل دادن یا آگاهاندن کسی از شمار آن:
بفرمان او هدیه ها پیش برد
یکایک بگنجوراو برشمرد.فردوسی.برآنسان که رستم همی نام برد
ز خویشان نزدیک صد برشمرد.فردوسی.همه جامه های تنش برشمرد
نگه کرد و یکسر برستم سپرد.فردوسی.مر نعمت یزدان بی قرین را
یک یک بتن خویش برشماری.ناصرخسرو.دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.مولوی. || حکایت کردن. حدیث کردن. گفتن. شرح دادن:
ز بهرام و از رستم نامدار
ز هرچت بپرسم بمن برشمار.فردوسی.بنزد سیاوش خرامید زود
بر اوبرشمرد آن کجا رفته بود.فردوسی.بر او برشمردند یکسر سخن
که بخت از بدیها چه افکند بن.فردوسی.گفت یا جبرئیل از اینهمه که برشمری از هیچکدام نمیگویم از آرزوی دیدار دوست میگویم. ( قصص الانبیاء ).
اگر صفات جمال تو بر تو برشمرم
گمان مبرکه کسی را همال خود شمری.سوزنی.و در ایستادو فضایل ابی موسی اشعری... مجموع برشمرد. ( تاریخ قم ). و رجوع به شمردن شود.
|| برشمردن کسی را؛ دشنام دادن. دشنام گفتن. عیبگویی کردن. بد گفتن. ذکر. ( یادداشت مؤلف ). غریدن. لندیدن بر کسی. ( یادداشت مؤلف ):
سوی خانه آب شد آب برد [ زن پالیزبان ]
همی در نهان شوی را برشمرد
که این پیر ابله نماند بجای
هرآنگه که بیند کسی در سرای.فردوسی.مرا چون بدسگالان خوار کردی
بروزی چند بارم برشمردی.( ویس و رامین ).چه بفزودت از آن زشتی که کردی
مرا چندین بزشتی برشمردی.فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).اگرچه مرا دست دشنام برد
ترا نیز هم چند می برشمرد.اسدی ( گرشاسب نامه ).رجوع به ذکر شود.

فرهنگ معین

( ~. ش ِ مُ دَ ) (مص م. ) ۱ - شماره کردن، حساب کردن. ۲ - صدا زدن، مخاطب قرار دادن.

فرهنگ عمید

۱. حساب کردن، به حساب آوردن.
۲. با شرح و تفصیل بیان کردن: ایرادات این کار را برشمرد.
۳. [قدیمی] دشنام دادن.
۴. [قدیمی] شمردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شماره کردن حساب کردن.

ویکی واژه

شماره کردن، حساب کردن.
صدا زدن، مخاطب قرار دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مجال
مجال
ارق ملی
ارق ملی
تعامل
تعامل
فال امروز
فال امروز