بساعت اندر مانند کاه گردد کوه بساعت اندر مانند کوه گردد کاه
اگر ببندد حساب بارنامه جنگ بساعتی ببرد شصت بار بار حساب
بساعت ار ننهد بنده ترا گردن بگور بیند کرمان بدو شده دمساز
وگرنه رخصت خادم دهد که تا بروم بساعتی بدر و بام بر زنم مسمار
بساعتی تنشان شد نشانه زوبین بساعتی دلشان شد نشانه پیکان
قلم بساعتی آن کارها تواند کرد که عاجز آید از آن کارها قضا و قدر