بدین در زبان فارسی به معنای به این یا به این دلیل است. این واژه بهعنوان یک قید به کار میرود و در جملات مختلف برای نشان دادن دلیل یا اشاره به چیزی خاص استفاده میشود. استفاده صحیح از این کلمه میتواند به روشنی مفهوم جمله را منتقل کند و به تقویت زبان نوشتاری کمک کند. بهطور معمول در جملاتی که نیاز به توضیح یا دلیل دارند، به کار میرود. بهعنوان مثال، میتوان گفت: بدین دلیل که باران میبارد، جلسه به تعویق افتاد. این کلمه بهخوبی دلیل وقوع یک عمل را بیان میکند و به خواننده کمک میکند تا ارتباط منطقی را دریابد. بدین بهطور خاص به زبان فارسی تعلق دارد و در زبانهای دیگر معادل مستقیم ندارد. با این حال، معانی مشابهی در دیگر زبانها وجود دارد که ممکن است برای نشان دادن دلیل یا اشاره به چیزی خاص استفاده شوند. شناخت این تفاوتها میتواند به درک بهتر زبان و ارتباطات کمک کند.
بدین
لغت نامه دهخدا
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی.رودکی.یارب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.شهید.شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بردادار بدروشنان را.دقیقی.بدین سالیان چهارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد.فردوسی.و دیگر زبانی بدین راستی
بگفتار نیکو بیاراستی.فردوسی.مثل من بود بدین اندر
مثل زوفرین و ازهر خر.عنصری.ببر آورد بخت پوده درخت
من بدین شادم و توشادی سخت.عنصری.بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و ازکوس و چتر و عماری.زینبی.زمانی بدین داس گردم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.اسدی.و رجوع به «این » شود.
بدین. [ ب َ ] ( ع ص ) تناور. ج، بُدُن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جسیم. بادن. ( یادداشت مؤلف ). مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
تناور جسیم.
دانشنامه اسلامی
در ربع دوم قرن دهم/ شانزدهم سه بار به تصرف ترک ها درآمد (۹۳۲/۱۵۲۶، ۹۳۵/۱۵۲۹، ۹۴۸/۱۵۴۱) و در ۶ جمادی الاولی ۹۴۸/۲۸ اوت ۱۵۴۱، رسماً جزو متصرفات عثمانی اعلام و مرکز آن قسمت از سرزمین مجارستان شد که با نام «بُدین ولایتی» به یکی از ولایات عثمانی تبدیل شده بود.
← هابسبورگ
قلعه بدین بر روی تپه ای در امتداد دانوب، از شمال به جنوب، ساخته شده بود.نخستین سنگ بنای آن را بِلای چهارم در قرن هفتم/ سیزدهم گذاشته بود و پادشاهان بعدی مجار آن را افزایش و گسترش داده بودند، و مخصوصاً سیکیسموند لوکزامبورگی و ماتیاس کُروینوس آن را، که به سبک معماری رنسانس و پر از آثار هنری ساخته شده بود، به اقامتگاه مرکزی سلطنتی تبدیل کردند.این قلعه با باروهای رفیعی بر بالای دامنه های پرشیب تپه قصر، محافظت می شد.در زمان اشغال ترک ها، قسمت جنوبی تپه قصر که کاخ شاهی قرون وسطایی و متعلقات آن را دربر داشت به صورت قلعه درونی (ایچ قلعه) دیگری درآمده بود، و محل ذوب و ساخت گلوله های توپ (توپخانه) و انبار مهمات در همین جا قرار داشت.بقیه تپه قصر، قلعه میانی (اورته حصار) خوانده می شد و قسمتی از آن محل سکونت افراد غیرنظامی بود.
← واروش
عده ای از حکام ایالتی عثمانی، بویژه در قرن یازدهم/ هفدهم، که فعال تر بودند، نقاط مختلفی از تپه قصر را بازسازی و تقویت کردند و استحکاماتی بدان افزودند؛ بازتاب این فعالیت ها تا دیرزمانی در نامهای این اماکن (ولی بیگ قُله سی، برج ولی بیگ)، مراد پاشا قله سی، سیاوش پاشا قله سی، قره قاش پاشا قله سی، قاسم پاشا قله سی، محمود پاشا قله سی و جزاین ها) می پایید.ولی کوشش این حکام برای استحکامات «بُدا» به نتیجه مهمی نرسید، زیرا فعالیتهای ساختمانی آنان از هماهنگی و راهنمایی قدرت مرکزی برخوردار نبود، و دولتهای ترک نیز آنان را برای مدتی طولانی و کافی در حکومت باقی نمی گذاشتند.
شاهان بین
...
[ویکی الکتاب] معنی خَذُولاًَ: واگذارنده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند. )
معنی مَخْذُولاًَ: واگذاشته شده و یاری نشده (از خذلان و خذلان بدین معنا است که آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند. )
معنی جِزْیَةَ: خراجی که از اهل ذمه گرفته شود ( بدین مناسبت آن را جزیه نامیدهاند که در حفظ جان ایشان به گرفتن آن اکتفاء میشود )
معنی ﭐنشُزُواْ: برخیزید(از کلمه ی نشوزبه معنای بلند شدن از سر چیزی و برگشتن از آن است، و نشوز از مجلس به این است که آدمی از مجلس برخیزد تا دیگری بنشیند، و بدین وسیله او را تواضع و احترام کرده باشد )
معنی عِصَمِ: عقد و ازدواجهای دائمی (عصم جمع عصمت است که به معنای عقد و ازدواج دائمی است، و بدین جهت آن را عصمت نامیدهاند که زن را حفظ و ناموسش را نگهداری میکند )
معنی فَازَ: کامیاب شد (کلمه فوز به معنای رسیدن به مقصود است، و اگر بهشت را پیروزی و فوزی عظیم خوانده، بدین جهت است که آخرین سعادتی است که آدمی بدان نائل میشود.)
معنی دَارِکُمْ: محل سکونتتان (درجمله "تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ " منظور شهری است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار ( خانه )نامیده شده، بدین مناسبت بوده که شهر نیز مانند خانه، اهل خود را در خود جمع میکند. )
معنی دَارِهِمْ: محل سکونتشان (درجمله "تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ " منظور شهری است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار ( خانه )نامیده شده، بدین مناسبت بوده که شهر نیز مانند خانه، اهل خود را در خود جمع میکند. )
معنی نُشُوزاً: عصیان و استکبار از اطاعت - ناسازگاری(کلمه نشوز در اصل به معنای بلند شدن از سر چیزی و برگشتن از آن است، و نشوز از مجلس به این است که آدمی از مجلس برخیزد تا دیگری بنشیند، و بدین وسیله او را تواضع و احترام کرده باشد )
معنی نُشُوزَهُنَّ: عصیان و استکبار از اطاعت آن زنان- ناسازگاری آن زنان(کلمه نشوز در اصل به معنای بلند شدن از سر چیزی و برگشتن از آن است، و نشوز از مجلس به این است که آدمی از مجلس برخیزد تا دیگری بنشیند، و بدین وسیله او را تواضع و احترام کرده باشد )
معنی مَّیْسُوراً: آسان (فقل لهم قولا میسورا بدین معنی است که با ایشان به نرمی حرف بزن، سخن درشت و خشن مگو و این سفارش را در جائی دیگر به بیانی دیگر فرموده: و اما السائل فلا تنهر. )
معنی عَاقَبَ: عقاب کرد - عقوبت کرد(کلمه عقاب به معنای مؤاخذه انسان است به نحوی ناخوشاید، در مقابل کاری ناخوش آیند که عقاب شونده مرتکب شده، و اگر این مؤاخذه را عقاب نامیدهاند، بدین مناسبت است که درعقب و دنباله ی عمل ناخوش آیندی قرار دارد)
معنی عَاقِبُواْ: عقوبت کنید - عقاب کنید(کلمه عقاب به معنای مؤاخذه انسان است به نحوی ناخوشاید، در مقابل کاری ناخوش آیند که عقاب شونده مرتکب شده، و اگر این مؤاخذه را عقاب نامیدهاند، بدین مناسبت است که درعقب و دنباله ی عمل ناخوش آیندی قرار دارد)
معنی عَرَفْتَهُم: آنان را شناختی (کلمه عرفان و معرفت، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد، تطبیق کند، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از عل...
معنی عَرَفُواْ: شناختند(کلمه عرفان و معرفت، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد، تطبیق کند، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از علم قبلی)
ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)دین (۱۰۱ بار)
جملاتی از کلمه بدین
به مردی مرا پور دستان نکشت نگه کن بدین گز که دارم به مشت
میتوان برهان وجود خدا را از دیدگاه ملاصدرا بدین گونه خلاصه کرد:
همی چاره سازد بدان تا سپاه ز توران بیاید بدین رزمگاه