بجوش

لغت نامه دهخدا

بجوش. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + جوش ) در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان:
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.سوزنی.

فرهنگ فارسی

در حال جوشش جوشنده.

جمله سازی با بجوش

برو هر زمان برخروشد همی تو گویی که در زین بجوشد همی
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی، در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی.
بتابد بگل بر علی حال سنبل بجوشد بر آتش علی حال عنبر
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر کفگیر می‌زند که چنینست خوی دوست
زان نوا نوحه به گوش آید همی زان شرابم دل بجوش آید همی
چه بجوشد نی بروید از لبش نی بنالد راز من گردد تباه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گرایش یعنی چه؟
گرایش یعنی چه؟
پاداش یعنی چه؟
پاداش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز