باطن

این واژه ممکن است در معانی مختلفی به کار رود: در قرآن: به معنای معنای باطنی آیات قرآن است. در فقه به معنای درون چیزی و مورد بحث در موضوعاتی مانند طهارت، نماز، نکاح، احیای موات، شهادات و حدود. در قرآن: به معنای پنهان و عالم به امور پنهانی، که به اسما و صفات الهی اشاره دارد. این واژه از دیدگاه شیعه امامیه: به عنوان مقابل ظاهر و در قرآن کریم به عنوان الظاهر و الباطن در مورد خداوند به کار رفته است. این مفهوم از دیدگاه صوفیان: به عنوان مقابل ظاهر و در قرآن کریم به عنوان الظاهر و الباطن در مورد خداوند. از دیدگاه غلاة: به عنوان مقابل ظاهر و در قرآن کریم به عنوان الظاهر و الباطن در مورد خداوند به کار می رود.

لغت نامه دهخدا

باطن. [ طِ ] ( ع اِ ) پنهان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). خلاف ظاهر. ( تاج العروس ). نهان. ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). ج، بَواطِن. ( مهذب الاسماء ). ناپیدا. مقابل ظاهر:
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار
کرم بسیاری بود در باطن در ثمین.منوچهری.هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیی علیم؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و اوست بهمه چیز دانا. ( قرآن 3/57 ). فضرب بینهم بسورله باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب؛ پس کشیده شد میان ایشان دیواری که مر او راست دری که باطنش در اوست رحمت و ظاهرش از پیش آن است عذاب. ( قرآن 13/57 ). و ذروا ظاهر الاثم و باطنه، ان الذین یکسبون الاثم سیجزون بما کانوا یقترفون؛ و واگذارید بیرون گناه و درونش را بدرستیکه آنها که کسب میکنند گناه را زود باشد که جزا داده شوند بآنچه که کسب میکردند.( قرآن 120/6 ). واسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة، و تمام گردانید بر شما نعمتهایش را ظاهری و باطنی. ( قرآن 20/31 ). || اصل. ( ناظم الاطباء ). || راز. ( یادداشت مؤلف ). ضمیر. || فلسفه پنهانی. ( ناظم الاطباء ). اما او در این قول منفرداست. || اندرون هر چیز. به مجاز، وقتی که باطن و حقیقت هر چیز شناخته شود گویند: بطن الامر. ( تاج العروس ). اندرون شکافی: استبطن امره؛ ای عرف باطنه. ( تاج العروس ). ج، اَبطِنَة و بُطنان. ( اقرب الموارد ). داخل هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درون. ( ناظم الاطباء ). اندرون: بزبان گویم خلاف آنچه در دل است یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن کردارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ). بباطن چو خوک پلید و گرازی. ( همان کتاب ص 384 ).
ای طبل بلندبانگ در باطن هیچ.( گلستان ).- باطن البلد؛ اندرون شهر. ( مهذب الاسماء ). در مقابل ظاهر بلد، خارج شهر. و رجوع به باطنه وباطنةالبلد شود.
- باطن خوردن؛ بکسی بد کردن و صدمه آنرا در اثر حسن طویت او خوردن. معنویت و حقیقت کسی زدن کسی را:
غفلت شبها به این روزم نشاند
باطن شب زنده داری خورده ام.سنجر کاشی ( از آنندراج )- باطن زدن؛ معنویت کسی، دیگری را صدمه زدن:
ساقی نه سیه مستیت از میکده باشد
گویا که ترا باطن زاهد زده باشد.تأثیر ( از آنندراج ).- باطن مرفق؛ گوز بر زانو. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع. ] ( اِ. ) ۱ - پنهان، درون چیزی. ج. بواطن. ۲ - حقیقت، اصل.

فرهنگ فارسی

پنهان، اندرون، درون چیزی، داخل هر چیزی
( اسم ) ۱ - پنهان درون چیزی اندرون. جمع: بواطن ابطنه. ۲ - حقیقت اصل. ۳ - ضمیر دل. ۴- ( اسم ) نامی از نامهای خدا. یا در باطن. باطنا.

دانشنامه آزاد فارسی

باطن (عرفان). باطِن (عرفان)
(در لغت به معنی پنهان و نهان و درون هر چیز) اصطلاحی عرفانی، که گاه با اضافه شدن به لفظی دیگر، معنیِ خاصی می یابد. اما چنانچه به طور مطلق استفاده شود، که موردِ غالبِ استفادۀ آن است، به معنیِ باطنِ ممکنات است. عارفانْ اعیان ثابته را باطن ممکنات می دانند، چه اعیان ثابته حقایقِ ممکنات در حضرت علمیِ خداوندند، و از آن جا که این حقایق همیشه در خفای خود باقی اند، و هیچ گاه برای غیر او ظاهر نمی شوند، پس باطن ممکنات ـ و نه ظاهر آن ها ـ نامیده می شوند.
باطن (کلام). باطِن (کلام)
(در لغت به معنای پنهان، اندرون، اصل و حقیقت) در نزد حکما، عرفا و متکلمان به دو معنا به کار رفته است: ۱. نامی از نام های خدا (حدید، ۳)؛ یعنی خدا حقیقتِ هر حقیقت و منزّه از هر صفتی است که موهِم کاستی باشد، پوشندۀ عیب ها و بخشایندۀ گناهان است، دانای نهان ها و رازهاست و خود، ذاتی است ناشناختنی. در میان اسماء الله، اول نقطۀ مقابل آخِر و باطن نقطۀ مقابل ظاهر است؛ ۲. باطن دین؛ یعنی ورای معانی ظاهری تعلیمات دینی و به ویژه قرآن، معانی باطنی وجود دارد که مفسّر و خواننده باید بدان ها نیز دست یابد. در بعضی از احادیث برای قرآن هفت بطن توصیف شده است.

جملاتی از کلمه باطن

سوی ظاهر مرو چو نادانان سوی باطن رو ار تو داری آ ن
اگر سایهٔ باطن او نباشد کجا گردش چرخ دوار باشد
باطنش همچو پشت آینه بود ظاهر هر که صاف تر دیدم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم