کلمه اکنون در زبان فارسی به معنای زمان حاضر و همین لحظه است. این واژه به عنوان یک قید زمان به کار میرود و برای اشاره به زمان حال یا لحظهای که در آن هستیم، استفاده میشود. به عبارتی دیگر، اکنون به نقطه فعلی اشاره دارد که در آن صحبت میکنیم یا عملی در حال انجام است. این واژه نه تنها زمان را مشخص میکند بلکه به ما یادآوری میکند که چه اتفاقاتی در حال حاضر در حال وقوع است و توجه به این لحظه چقدر اهمیت دارد. با استفاده از اکنون، ما میتوانیم بر اهمیت زمان حال تأکید کنیم و به فعالیتها و احساسات خود در این لحظه بیشتر توجه کنیم.
اکنون
لغت نامه دهخدا
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.رودکی.هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا.رودکی.آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.رودکی.ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.ابوالعباس.سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.بونصر.ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.شاکر بخاری.من اکنون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش.فردوسی.که اکنون نداند کسی نام تو
ز رفتن برآید مگر کام تو.فردوسی.تو اکنون ره خانه دیو گیر
به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر.فردوسی.اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش
بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری.منوچهری.گفتم:... این کار را درمان چیست ؟ گفت: جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی. ( تاریخ بیهقی ). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است. ( تاریخ بیهقی ). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم...بر تخت نشست. ( تاریخ بیهقی ). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. ( کلیله و دمنه ). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. ( کلیله و دمنه ).
دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست
الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب.خاقانی.عیار شعر من اکنون عیان تواند شد
که رای روشن آن مهتر است معیارم.خاقانی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) حالا، این زمان، این هنگام.
فرهنگ فارسی
۱ - الحال این دم همین زمان حالا فعلا. ۲ - آنگاه. ۳ - بنابراین.
ویکی واژه
این دم.
بنابراین.
جمله سازی با اکنون
بدو گفت کاکنون ز بهر تو را ببخشودم این شاه و شهر تو را
هماکنون این روزنامه در سومین دورهٔ انتشار خود به سر میبرد.
غریق زخم خون شد شاه میمون فتاده خوار در میدانم اکنون