اوساط

لغت نامه دهخدا

اوساط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وَسَط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- اوساط ناس؛ مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقه متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ معین

(اُ یا اَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ وسط، میان ها، میانه ها.

فرهنگ عمید

= وسط

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع وسط میانها میانه ها.
جمع وسط

ویکی واژه

جِ وسط؛ میان‌ها، میانه‌ها.

جمله سازی با اوساط

و در اثنای آن به سَمع او رسانیدند که در خزاین ملوک هند کتابیست که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و طیور و حشرات جمع کرده اند، و پادشاهان را در سیاست رعیت و بسط عدل و رأفت، و قمع خصمان و قهر دشمنان، بدان حاجت باشد، و آن را عمده هر نیکی و سرمایه هر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می‌شناسند، و چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد، و آن را کتاب «کلیله و دمنه» خوانند.
و عدالت هیأتی نفسانی بود که ازو صادر شود تمسک به ناموس الهی، چه مقدر مقادیر و معین اوضاع و اوساط ناموس الهی باشد، پس صاحب عدالت را به هیچ نوع مضادت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبیعت نیاید بل همگی همت او به موافقت و معاونت و متابعت او مصروف بود، چه مساوات ازو یابد، و طبع او طالب مساوات بود، و اقل مساوات میان دو شخص بود و در چیزی مشترک میان هر دو یا در دو چیز، پس ارکان نسبت متصل یا منفصل معین شود.