انتصاب

کلمه انتصاب در زبان فارسی به معنای تعیین و منصوب کردن فردی به یک مقام یا سمت خاص به کار می‌رود. این واژه باید به درستی و با حروف فارسی نوشته شود و هیچ گونه اشتباهی در املای آن وجود ندارد. هنگام استفاده از این واژه در جملات، توجه داشته باشید که معمولاً با حروف اضافه‌ای مانند به یا برای همراه می‌شود. در متون رسمی، بهتر است از عناوین و نام‌های کامل استفاده کنید. همچنین می‌توانید از کلمات و عبارات هم‌نشین برای توضیح یا تبیین بیشتر بهره ببرید. لازم به ذکر است که این واژه به صورت مفرد به کار می‌رود و در صورت نیاز به جمع، می‌توانید از انتصابات استفاده کنید. در متون رسمی، اطمینان حاصل کنید که از رسم‌الخط استاندارد پیروی کرده و هیچ کلمه‌ای را به اشتباه ننویسید.

لغت نامه دهخدا

انتصاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) برپای خاستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). برپا شدن. ( غیاث اللغات ). || بکاری قیام کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). یقال انتصب للامر؛ اذا قام له. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر و انتصب منصب آبائه الراشدین.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ). || بنصب شدن حرف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ). حرکت نصب دادن حرفی را. ( از اقرب الموارد ). || گماشتن. گماردن. نصب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || مطاوعه نَصَب َ کند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نَصْب شود. || ( اصطلاح طب قدیم ) بیماریی که نفس در آن بخوبی نیاید و بیمار آرام نداشته باشد مگر آنکه راست نشیند و گردن را راست و کشیده دارد. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ج 2 ص 51 س 20 ). || ( اِمص ) برپاخاستگی. || راست شدگی. ( ناظم الاطباء ). || به قرار شدن.بکاری قیام کردن. منصوب شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- انتصاب کسی بشغلی و منصبی؛ اعطای آن شغل به وی. تفویض آن منصب باو. ( فرهنگ فارسی معین ).
- انتصاب یافتن؛ برقرار شدن:
خسرو خورشیدچتر آنکه ز کلک و کفش
پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب.خاقانی.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - گماشتن، نصب کردن. ۲ - برپا ساختن. ۳ - چیزی را جایی قرار دادن.

فرهنگ عمید

۱. منصوب شدن.
۲. برقرار شدن.
۳. به کاری اقدام کردن.
۴. [قدیمی] برپا خاستن.

فرهنگ فارسی

برپاساختن، برقرارشدن، به کاری قیام کردن، منصوب شدن
۱ - ( مصدر ) گماشتن گماردن نصب کردن. ۲ - ( مصدر ) بر پا ساختن. ۳ - برقرار شدن بکاری قیام کردن منصوب شدن. جمع: انتصابات. یا انتصاب کسی بشغلی و منصبی. اعطای آن شغل بوی تفویض آن شغل بوی تفویض آن منصب باو.
خاموش بودن

جملاتی از کلمه انتصاب

خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب
سوختم تاچند بینم زین خران انتصاب قامت دلهای کج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم