آژخ

لغت نامه دهخدا

( آژخ ) آژخ. [ ژَ ] ( اِ ) رجوع به آزخ شود.
اژخ. [ اَ ژَ ] ( اِ ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ. ( جهانگیری ). آزخ. سِلعة. ثؤلول. ( منتهی الارب ). زگیل. سِگل. واژو. وارو. بالو. کوک. زخ. پالو.

فرهنگ معین

( آژخ ) (ژَ ) ( اِ. ) آزخ.
(اَ ژَ ) (اِ. ) نک زگیل.

فرهنگ عمید

( آژخ ) ۱. = آزخ
۲. = گل مژه

فرهنگ فارسی

( آژخ ) ( اسم ) بر آمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثوئ لول.
( اسم ) زگیل

ویکی واژه

زگیل، گل‌مژه، آزخ. از راستی تو خشم خوری دانم/ بر بام چشم سخت بُوَد آژخ. «کسایی»

جمله سازی با آژخ

جورسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی بحکم آنک در وی منافع بسیارست و از حبوب که پیوسته غذا را شاید وی زودتر رسد و بدو مثل زنند که چهل روز از انبار بانبار رسد، هر کجا بیندازی برآید و زودتر از همه دانها بالد، وجوست که هم دارو را وهم غذا را شاید و حکما و زهاد غذا خویش جو اختیار کرده اند، و چنین گفته اند که از خوردن وی خون کثیف و فاسد نخیزد که باستفراغ حاجت افتد، و نیز از بیماری دموی و صفر آءی بیشتر ایمن بود، و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند و وی آن چیزیست که بیست و چهار گونه بیماری معروف را سود دارد: ازان سوحه، و ذات الحه، و حمی مطبقه، وحمی محرقه، و سرفه، و سرسام، و دق، و سل، و سس جگر، و یبوست معده، و عطش کاذب، وطلی خایه، و طلی سر، وطلی سینه، وطلی پهلو، وطلی جگر، وطلی معده، وطلی شکستگی، وطلی خلع، وطلی سوختگی، وطلی نقرس، و کرم را، و روغن جو قوبای صفرا را ببرد، و روغن گندم قوبای سودا را ببرد، و سبوس جو در دیگ کنند و نیک بجوشانند کسی را که پیهاء پای سست شود و بر نتواند خاست، و یا پیوندهای پای و زانو بگیرد، و پای را در میان آب جو بنهند تا بصلاح باز آید، و سبوس گندم همین معنی کند، مجربست، و ببغداد جو را بجوشانند و آب او بپالایند و با روغن کنجید دیگر باره بجوشانند تا آب برود و روغن بماند، و آن روغن را بآماس صفرآءی اندرمالند، و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان ترکنند و بر گیرند عظیم سود کند، و چنین گویند چون شب خسوف ماه جو توان کاشت جو بکارند و نان وی دیوانگان را دهند سود دارد. و چون ماه بزیادت باشد و بزهره نگران بدان وقت جو کارند هر اسب لاغر که ازان جو بخورد فربه شود، و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید، که چون جو راست برآید و هموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود، و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود، و خبر(است) از رسول علیه السلام که گفت نعم الرغفان رغفان الشعیر فمن قنع بها و شبع منها فانها خبزی و خبز غیری من الانبیاء، گفت نیکاگردها که گردها، جو بود و آن کس را که بوی خرسند باشد و از وی سیر گردد که وی نان منست و نان پیغامبران دیگر، و گند پیران بجو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند، و خداوندان فسون آژخ را بوی افسون کنند بماه کاس و بپوشانندش تا آژخ فرو ریزد، و گروهی زنان بماه فروردین اربال ررجورا بر کنند و بنام دختران بکارند تا آن لب بر سر نهند مو دراز شود،
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال رابطه فال رابطه فال عشقی فال عشقی فال مکعب فال مکعب