کلمهی «رواء» واژهای فارسی با ریشهی عربی است و به معنای زیبایی، خوشایندی و مطبوع بودن بهکار میرود. این واژه برای توصیف چیزی است که از نظر چشم، ذهن یا احساسات دلنشین و خوشایند باشد. ریشهی این کلمه در عربی به معنای مطابق میل و پسند بودن است و در فارسی نیز همین مفهوم حفظ شده است. در ادبیات، شعر و متون عرفانی، این کلمه اغلب برای اشاره به جذابیت ظاهری یا باطنی چیزی یا کسی به کار میرود. مثلاً وقتی گفته میشود «چهرهای رواء» یعنی چهرهای خوشایند و زیباست که بیننده را به خود جذب میکند. همچنین «لباس رواء» به لباسی گفته میشود که از نظر رنگ، شکل و ترکیب دلپذیر باشد. این واژه علاوه بر زیبایی ظاهری، گاهی به معنای حس رضایت و لذت درونی نیز بهکار میرود. به این ترتیب، «رواء» صفتی است که همانند نوری خوشایند یا جلوهای زیبا، حس مثبت ایجاد میکند و باعث جلب نظر و رضایت مخاطب میشود.
رواء
لغت نامه دهخدا
رواء. [ رُ ] ( ع اِ ) منظر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دیدار. ( منتهی الارب ). چهره. روی. سیما. ( ناظم الاطباء ):
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق و رواش.ناصرخسرو.فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلنج کیر خر مغ از او به روی و روای.سوزنی.|| شکفتگی و طراوت چهره. || حسن منظر و گویند: رجل له رواء؛ یعنی مردی که دارای حسن منظر است. ( از اقرب الموارد ). حسن منظر. ( معجم متن اللغة ). خوشی منظر. زیبایی دیدار. ( ناظم الاطباء ): آسایش روزگار از جمال ایشان بود و آسایش خواطر از رواء منظر ایشان. ( تاریخ بیهقی ص 113 ).
رواء. [ رِ ] ( ع اِ ) رسنی است که بدان بار بر شتر بندند. ج، اَرْویة. ( منتهی الارب ). ریسمانی که بدان بار برشتر بندند. ( برهان قاطع ). رسنی که با آن امتعه بر شتر بندند. ( از اقرب الموارد ). ریسمانی که بدان متاع بر چهارپا بندند. ( از معجم متن اللغه ). || ریسمانی از ریسمانهای خیمه. ( از معجم متن اللغه ).
رواء. [ رِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ رَیّان. ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَیّان شود. || ج ِ رَیّا مؤنث رَیّان. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). رجوع به رَیّا شود.
رواء. [ رَ ] ( اِخ ) چاه زمزم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نامی است برای چاه زمزم. ( از معجم متن اللغة ). اسمی است از اسامی زمزم. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ معین
(رُ ) [ ع. ] ۱ - (اِمص. ) زیبارویی، جمال. ۲ - (اِ. ) دیدار نیکو. ۳ - چهره، صورت. ۴ - آبرو.
ویکی واژه
دیدار نیکو.
چهره، صورت.
آبرو.
ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند.
جمله سازی با رواء
ستاره را ز رواء تو کیک دریاچه زمانه را ز سخای تو ریگ در موزه
والعرش مرآت کل ذی فکر فیه تجلی رواء بغداد