لغت نامه دهخدا
دارباز. ( نف مرکب ) ریسمان باز که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند و بندباز و رسن باز و ساروباز نیز گفته اند. چه سارو رسنی است از لیف خرما. ( انجمن آرا ).
دارباز. ( نف مرکب ) ریسمان باز که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند و بندباز و رسن باز و ساروباز نیز گفته اند. چه سارو رسنی است از لیف خرما. ( انجمن آرا ).
(ص فا. ) = داربازنده: کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد، بندباز، ریسمان باز.
کسی که در بلندی روی ریسمان راه برود و بازی کند، ساروباز، بندباز، رسن باز.
داربازنده: کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد؛ بندباز، ریسمان باز.
💡 و اختلاف دزدان بخانها از وجه دوستی و مقاربت نیست، اما برای غرضی چندان رنج برگیرند وگاه و بیگاه تجشم واجب دارند. وآن کس که داربازی کند اگر دوستان دران نشناسند از سعی باطل احتراز صواب بینند. اگرخواهی که بزیارت اهل تو آیم و دران مبادرت متعین شمرم میدان که حدیث گذشتن من از دریا متعذر است.
💡 دارباز امرد که باشد مشق او مرغوب من می کند شب تا سحر بازی به لنگر چوب من
💡 دارباز امرد چو مه جایش بود بر آسمان عاشقان را بسته است آن نازنین بی ریسمان