تیردان

لغت نامه دهخدا

تیردان. ( اِ مرکب ) قندیل و ترکش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ترکش. تیرکش. ( ناظم الاطباء ). جعبه. ترکش. کنانه. شکا. شغا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر
گر روز کینه دست برد سوی تیردان.فرخی.قندیل ما چو مهر پر از تیر شد ولی
تیری برون نمی رود از تیردان ما.طغرا ( از آنندراج ).رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

= ترکش

فرهنگ فارسی

( اسم ) جای تیر ترکش تیرکش.

فرهنگستان زبان و ادب

{quiver} [ورزش] محفظه ای برای نگهداری تیرها

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ترکش

جمله سازی با تیردان

«کلنگ » از تیردان مه «فامشید» است بفرشیم «دساتیر جی افرام »
بگفت ببر بیان آورند و تیر وکمان کشید موزه و آویخت تیردان رستم
کمانور که با تیر پیش تو آمد به بالا کمان و بدل تیردان شد
از بیم خویش تیره شود بر سپهر تیر گر روز کینه دست برد سوی تیردان
بر باد شود کنون به رویت کاین تیر به تیردان رسیده‌ست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت