تیر کردن

لغت نامه دهخدا

تیر کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول؛وادار کردن کسی به کاری. تحریک کردن.

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م. ) ۱ - نشان کردن، هدف قرار دادن. ۲ - کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن.

فرهنگ فارسی

در تداول وادار کردن کسی بکاری

ویکی واژه

نشان کردن، هدف قرار دادن.
کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن.

جمله سازی با تیر کردن

با صف مژگان نظربازی نه کار هر کس است دیده را آماجگاه تیر کردن مشکل است
چو شب روز شد انجمن شد سپاه بران تیر کردند هر کس نگاه
آه از درد گران بی خواست می خیزد ز دل در کمان سخت حفظ تیر کردن مشکل است
شد ز انگشت اشارت ماه نو پا در رکاب سینه را آماجگاه تیر کردن مشکل است
کمان ابرو و مژگان تیر کردند زدند بر جان فایز چون هزاره
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی فال راز فال راز