تملیح

لغت نامه دهخدا

تملیح. [ ت َ ] ( ع مص ) فربه شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. ( تاج المصادر بیهقی ). نمک کردن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). نمک بسیار در دیگ کردن و قرار دادن در آن چیزی از پیه. ( از اقرب الموارد ). || شور کردن طعام را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قدید کردن ماهی و نمک سود کردن آن. || نمک پاشیدن برچیزی. || سودن نمک بر حنک چارپا. ( از اقرب الموارد ). || سخن خوش و نمکین آوردن شاعر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آوردن شیئی ملیح. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || اندک فربه شدن شتر کشتنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - نمک ریختن. ۲ - سخن ملیح گفتن.

فرهنگ عمید

۱. نمک ریختن در غذا.
۲. سخن ملیح گفتن، کلام ملیح آوردن.

ویکی واژه

نمک ریختن.
سخن ملیح گفتن.

جمله سازی با تملیح

کرد مژگانش اشارت با لب که بیفشان شکری با تملیح
چشم او کرد بقتلم تصریح نگهش کرد بعفوم تملیح
وجه سیوم طعامست بمعنی تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنی تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنی ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال حافظ فال حافظ