چماندن

لغت نامه دهخدا

چماندن. [ چ َ دَ ] ( مص ) در سیر و خرام آوردن. ( از برهان ) ( از آنندراج ). خراماندن و بناز و خرام راه بردن :
پی باره ای کو چماند به جنگ
بمالد بر و روی جنگی پلنگ.فردوسی.چماند به کاخ من اندرسمند
سرم برشود به آسمان بلند.فردوسی.دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون
بزند گره برآتش بچماند او شما را. مولوی ( از انجمن آرا ).رجوع به چم و چمان و چمانیدن و چمیدن شود.

فرهنگ معین

(چَ دَ ) (مص م . ) نک چمانیدن .

فرهنگ عمید

=چمانیدن

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) در سیر و خرام آوردن خرامانیدن . ۲ - ( مصدر ) خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن .
در سیر و خرام آوردن . خراماندن و بناز و خرام راه بردن

ویکی واژه

نک چمانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال تماس فال تماس فال فرشتگان فال فرشتگان