لغت نامه دهخدا
دندان نکنی سفید تا لب
از تب نکنم کبود هر دم.
دندان سفید کردن کنایه از خندیدن و لب کبود کردن کنایه از شدت تب نمودن است. چنانکه در ابیات مسعودسعد:
فلک در سندس نیلی ، هوادر چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری ، کُه اندر حُلّه خضرا
زمین خشک شد سیراب و باغ زرد شد اخضر
هوای تیره شد روشن ، جهان پیر شد برنا.
و در ابیات رودکی :
همیشه تا بود از لاله کوه شنگرفی
همیشه تا بود از سبزه باغ زنگاری
سر تو بادا چون موردبرگ باسبزی
رخ تو بادا چون لاله برگ کهساری.( هنجار گفتار صص 232- 233 ).و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.