گمانیدن
گمانیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) گمان کردن. اعتقاد داشتن. اندیشیدن. باور کردن :
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی گمانندشان.فردوسی.همانا گماند که من کودکم
به دانش چنانچون بسال اندکم.اسدی.نبایدکه بدپیشه باشدت دوست
که هر کس چنانت گماند که اوست.اسدی.
(گُ دَ ) (مص م . ) اندیشیدن ، خیال کردن .
۱. گمان کردن.
۲. اندیشیدن.
۳. خیال کردن.
گزارهای را بدون دانستن همه حقیقت/واقعیت راست انگاشتن: گمانیدم که تو لباسهایم را برداشتهای!