لرزانیدن

لغت نامه دهخدا

لرزانیدن. [ ل َ دَ ] ( مص ) ارعاد. ( تاج المصادر ). ترعیش. ( زوزنی ). ارعاش.( منتهی الارب ). ارجاد. ( تاج المصادر ). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتلة. ( منتهی الارب ). قرقفة. ( منتهی الارب ).شیبانیدن. ( برهان ). شیوانیدن. لرزاندن :
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.مولوی.زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.مولوی.اقضام ؛ لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(لَ دَ ) (مص م . ) نک لرزاندن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) لرزاندن .
ارعاد . ترعیش

ویکی واژه

نک لرزاندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت