صلد

لغت نامه دهخدا

صلد. [ ص َ / ص ِ ] ( ع ص ) سخت و رست تابان. ( منتهی الارب ). سنگ سخت و درخشان. ( ترجمان علامه جرجانی ). || جای سخت که هیچ نرویاند. || اسب که خوی نکند. || سربی موی. یقال : حجر صلد و جبین صلد؛ ای صلب املس. ( منتهی الارب ). پیشانی روشن. ( دهار ). || ( مص ) زدن ستور زمین را بهر دو دست در دویدن. || برآمدن ستور بر کوه. || بانگ کردن دندان.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || درخشیدن جای موی رفته از سر. ( منتهی الارب ). || درشت و سخت گردیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سخت و رست تابان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«صَلْداً» نیز به معنای سنگ صافی است که چیزی بر آن نمی روید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال کارت فال کارت فال امروز فال امروز فال شمع فال شمع