لغت نامه دهخدا
بدل ربودن جلدی وشاطری ای مه
ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی.شاکر بخاری.رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او راجل و یحموم با او اژکهن.منوچهری.تن از اژکهن دردوزخ درونست
ولی یک پایش از آتش برونست.زراتشت بهرام.اژکهن بگمان من تصحیف وژکهن است ، چه در سه نسخه قدیمی وخوشخط که از مهذب الاسماء نزد من است همه جا وژکهن است و شعر منوچهری هم وژکهن بوده است نه اژکهن و اژگهن را هم که کاهل و کند ترجمه می کنند غلط است ، چه اژکهن سنگ بزرگ و صخره است و مجازاً، بمعنی کاهل و تنبل استعمال شده است در شعر منوچهری.