فیق

لغت نامه دهخدا

فیق. [ ف َ ] ( ع اِ ) آواز ماکیان. || ( مص ) مردن و جان دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فیق. ( ع ص ) بلندقامت مضطرب خلقت. || مرد درازبالا. || ( اِخ ) کوهی محیط بر دنیا. ( منتهی الارب ). رجوع به قاف شود.
فیق. [ ی َ ]( ع اِ ) ج ِ فیقة. ( منتهی الارب ). رجوع به فیقة شود.
فیق. ( اِخ ) شهری است به شام میان دمشق طبریه و عقبه داود که به غور اردن سرازیر میشود. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

شهریست به شام میان دمشق طبریه و عقبه داود که بفور اردن سرازیر می شود .

دانشنامه عمومی

فیق ( به عربی: فیق ) یک شهر در سوریه است که در Fiq واقع شده است. فیق ۲٬۸۰۰ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم