لغت نامه دهخدا
فیق. ( ع ص ) بلندقامت مضطرب خلقت. || مرد درازبالا. || ( اِخ ) کوهی محیط بر دنیا. ( منتهی الارب ). رجوع به قاف شود.
فیق. [ ی َ ]( ع اِ ) ج ِ فیقة. ( منتهی الارب ). رجوع به فیقة شود.
فیق. ( اِخ ) شهری است به شام میان دمشق طبریه و عقبه داود که به غور اردن سرازیر میشود. ( معجم البلدان ).