درنگی شدن

لغت نامه دهخدا

درنگی شدن. [ دِ رَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. ( ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. ( تاج المصادر بیهقی ). التیاء. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بطاءة. بطوء. تبطیة. تعبیم. رخن. رَیْث : تباطؤ؛ درنگی شدن در رفتن. عَتم ؛ درنگی شدن تاریکی شب. ( تاج المصادر بیهقی ). || صبر کردن. ثبات ورزیدن :
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.فردوسی. || مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن :
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی .فردوسی.

فرهنگ فارسی

آهسته و کند شدن متاخر گشتن التیائ درنگی شدن در رفتن صبر کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال حافظ فال حافظ فال قهوه فال قهوه فال لنورماند فال لنورماند