خود خروه

لغت نامه دهخدا

خودخروه. [ خو خوَدْ / خُدْ ] ( اِ مرکب ) خودخروس. تاج خروس. خودخروچ ، گوشت پاره سرخی که بر سر خروس است. ( برهان قاطع ). || گل بستان افروز. ( برهان قاطع ) ( صحاح الفرس ) :
ای خواجه چرا جدا شدستی ز گروه
چونان که ز خیل و تره ها خودخروه.ابوعلی چاچی.

فرهنگ فارسی

خود خروس تاج خروس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فرشتگان فال فرشتگان فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش