تردماغ کردن

لغت نامه دهخدا

تردماغ کردن. [ ت َ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرنشاط و سرخوش کردن کسی را. خرم و خوشدل ساختن کسی را :
بیا که گر نکنم تردماغت از جامی
کنم ضیافت خشکی به آب حمامی.مسیح کاشی.و رجوع به تردماغ شود.

فرهنگ فارسی

پر نشاط و سرخوش کردن کسی را خرم و خوشدل ساختن کسی را .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم