مجی

مجی

لغت نامه دهخدا

مجی ٔ. [ م َ ] ( ع مص ) ( از «ج ی هَ» ) آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). مقابل ذهاب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند
به سوی درگه عالی او مجی و ذهاب.مسعودسعد.نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود
نه بی اجازت او روز را مجی و ذهاب.عثمان مختاری.|| آوردن کسی را. || غالب آمدن کسی را به آمدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

آمدن.

دانشنامه عمومی

مجی، روستایی است از توابع بخش دودانگه شهرستان ساری در استان مازندران ایران.
این روستا از شمال به روستای تلاوک و کتریم و از شرق به روستای پهندر و از غرب به سد فریم صحرا منتهی می شود.
علت نام گذاری مجی از زبان طبری به معنی قدمگاه ( تفرجگاه ) است زیرا این محل در سابق محل تفریح و گردش روستاهای شمال و جنوب خود بوده است. [ نیازمند منبع]
این روستا در دهستان فریم قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۹۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۲۷۹نفر بوده است.

جمله سازی با مجی

گفتی مجیر ازین در کی باز گردد آخر آنگه که پای دل را زان آستان برآرم
بر سر کوی جهان انس مگیر ای مجیر! کز همه دل خستگان جنس تو جایی نماند
گفتی مجیر با تو که در خون کس مشو گر با تو این سخن دگری گفته نیستی
بر پیشطاق خویش رقم کرده اسم او عرش بلند منظرهٔ اعظم مجید
عون تو را عیان هدی را شده مجیر جود تو داعیان امل را شده مجیب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال احساس فال احساس فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی