بزرگ امدن

لغت نامه دهخدا

( بزرگ آمدن ) بزرگ آمدن. [ ب ُ زُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) اکبار. ( المصادر زوزنی ). عظیم شمردن. عظیم و مهم جلوه کردن : چون خبر به عمرو [ لیث ] رسید آن [ شکست لشکریان وی ] او را بزرگ آمد و دولت دیرینه گشته... ( تاریخ سیستان ).
به کتّابش آن روز سابق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد.( بوستان ).|| ناگوار و غیرقابل تحمل آمدن.

فرهنگ فارسی

( بزرگ آمدن ) اکبار عظیم شمردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم