مواقعه

لغت نامه دهخدا

مواقعه. [ م ُ ق َ ع َ / ق ِ ع ِ ] ( از ع ، اِمص ) مواقعة. مواقعت. نبرد و پیکار. ( ناظم الاطباء ). حرب : ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجه هبوط رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 70 ). خبر مواقعه ایشان به سلطان رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 405 ). بهاءالدوله لشکری به مواقعه او فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 314 ).
- مواقعه کردن ؛ جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. ( از یادداشت مؤلف ).
|| آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به مواقعة و مجامعت شود.

فرهنگ معین

(مُ قَ عَ یا قِ ع ) [ ع . مواقعة ] ۱ - (مص ل . ) جنگ کردن با کسی . ۲ - جماع کردن . ۳ - (اِمص . ) حرب ، ستیزه . ۴ - جماع ، آمیزش .

فرهنگ فارسی

باهم به جنگ وستیزبرخاستن ، ونیزبه معنی هم بسترشدن بازن
۱ - ( مصدر ) جنگ کردن با کسی ۲ - جماع کردن . ۳ - ( اسم ) حرب ستیزه . ۴ - جماع آمیزش .

ویکی واژه

مواقعة
جنگ کردن با کسی.
جماع کردن.
حرب، ستیزه.
جماع، آمیزش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم