تب سل

لغت نامه دهخدا

تب سل. [ ت َ ب ِ س ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب )تب لازم. تب دق. تب استخوانی. رجوع به سل و تب و دیگر ترکیب های این دو شود.، تبسل. [ ت َ ب َس ْ س ُ ]( ع مص ) ترشروی شدن از غضب. ( از اقرب الموارد ). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ناخوش داشتن دیدار کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کراهت داشتن کسی را. ( از قطر المحیط ). || ترک کردن ملاقات کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

تب لازم تب دق تب استخوانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تُبْسَلَ: که محروم وممنوع شود
ریشه کلمه:
بسل (۲ بار)
«تُبْسَلَ» در اصل، از مادّه «بَسْل» (بر وزن نسل) به معنای نگاهداری و منع کردن از چیزی با قهر و غلبه است و به همین جهت به وادار کردن کسی به تسلیم، «اِبسال» گفته می شود. و نیز به همین مناسبت به مجازات و یا گروگان گرفتن نیز اطلاق می گردد، و «جَیْشٌ باسِلٌ» به معنای «لشکر شجاع» نیز به همین تناسب است; زیرا دیگران را با قهر و غلبه وادار به تسلیم می کند، در سوره «انعام» نیز، به معنای تسلیم شخص و گرفتاری او در چنگال اعمال بد خویش آمده است.
منع. آن را تذکر بده مبادا نفسی در اثر عمل خویش ممنوع و محروم از ثواب و رحمت خدا گردد. بیضاوی گوید: اصل بسل به معنی منع است راغب منع و ضمّ معنی کرده و گوید استعمال باسل در پهلوان چهره در هم کشیده، به طور استعاره است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال فنجان فال فنجان فال ارمنی فال ارمنی فال ماهجونگ فال ماهجونگ