سراد

لغت نامه دهخدا

سراد. [ س َ ] ( ع اِ ) خلال ، فارسی آن غوره خرما. ( الفاظ الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). خلال است که غوره خرما باشد. ( برهان ). غوره خرمای سخت شده. || خرمابن که از تشنگی خشک و پژمرده باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سراد. [ س ِ ] ( ع مص ) درز دوختن ادیم.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آنچه بدان دوزند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). درفش. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ).
سراد. [ س َرْ را ] ( ع ص ) زره گر. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

زره گر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال فنجان فال فنجان فال عشق فال عشق استخاره کن استخاره کن