لغت نامه دهخدا
بلغ. [ ب َ ل َ غ َ ] ( ع فعل ) رمز است بلغت المقابله را. صیغه ماضی است ، و آن علامتی است که در مقابله کتاب بر کناره ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله صحت کتاب تا آنجا رسیده. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). بَلَغَة. و رجوع به بلغة شود.
بلغ. [ ب ِ ] ( ع ص ) مردبلیغ. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به بلغ شود. || أحمق بلغ، به معنای احمق بَلغ است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به بَلغ شود. || رجل بلغ مِلغ؛ مرد خبیث فرومایه بدزبان. ( منتهی الارب ). خبیث. ( اقرب الموارد ).
بلغ. [ ب ِ ل َ ] ( ع ص ) مرد بلیغ. ( منتهی الارب ). بَلغ و بُلغ. رجوع به بَلغ شود.
بلغ. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ بُلغة. ( منتهی الارب ). رجوع به بلغة شود.