تجلی داشتن

لغت نامه دهخدا

تجلی داشتن. [ ت َ ج َل ْ لی ت َ ] ( مص مرکب ) جلوه داشتن. تجلی کردن. ظهور :
در دل هر ذره چون دارد تجلی حسن او
ترسم اندازد هوایش بر در دلها مرا.اثیر ( از آنندراج ).شب که در گلشن تجلی آن قیامت پیشه داشت
از شراب رنگ گل شبنم پری در شیشه داشت.بیخود جامی ( از آنندراج ).رجوع به تجلی شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال درخت فال درخت فال ای چینگ فال ای چینگ فال حافظ فال حافظ