ازدواج پیامبر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ازدواج پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از مباحث مهم تاریخ صدر اسلام محسوب می شود؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در سن ۲۵ سالگی اقدام به ازدواج با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که ۴۰ ساله بود، نمود.
خدیجه دختر "خویلد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب" بود و مادرش "فاطمه" دختر "زائر بن الاصم"، خدیجه از طرف پدر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) عموزاده است؛ چون نسب هر دو پس از سه واسطه به "قصی بن کلاب" می رسد. ایشان پانزده سال قبل از «عام الفیل» مطابق با سال ۵۵۵ میلادی در مکه چشم به جهان گشود. به خاطر صداقت، پاکدامنی، دانش و عالم بودن وی به تاریخ و کتاب های مقدس و معنویت و فضایل انسانی که دارا بود، خدیجه را «سیدۀ قریش» نامیده اند. خدیجه نخست با "نباش بن زاره" معروف به "ابوهاله تمیمی" از قبیله «بنی اسید بن عمرو بن تمیم» که از شخصیت های معروف قریش بود، ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام «هند» شد که در جنگ جمل در صف سپاهیان حضرت علی (علیه السّلام) شرکت کرد و به شهادت رسید.. همسر دوم خدیجه، "عتیق بن عائذ بن عبدالله مخزومی" بوده که از او نیز صاحب دختری گردید که نامش را هند گذاشتند و این همسر نیز عمر زیادی نداشت و با مرگ وی خدیجه به تنهایی به زندگی ادامه داد.
چگونگی آشنایی پیامبر با خدیجه
خدیجه از لحاظ نسب و شرف و ثروت، بهترین زن قریش بود و مردان زیادی از تجار آرزوی ازدواج با وی را داشتند، حتی حاضر بودن مهریه سنگینی بابت این ازدواج تقبل کنند.. وی سرمایه و ثروت خویش را در اختیار بازرگانان تجار قرار می داد، تا با آن به داد و ستد تجاری بپردازند و سود حاصل از آن را نزدش بیاورند. در این حین به پیشنهاد "ابوطالب" که در آن هنگام دارایی چندانی نداشت و به سختی روزگار خود را سپری می کرد. یا به تقاضای خود خدیجه، محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) سرپرستی کاروان تجاری خدیجه را که راهی شام بود به عهده گرفت و مسیره غلام خدیجه نیز، حضرت را همراهی می کرد. در واقع راستگویی، امانت داری و خوش خلقی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) که زبانزد خاص و عام بود، موجب شد که خدیجه، کسی را از طرف خود نزد آن حضرت بفرستد و به او پیشنهاد دهد که برای تجارت به شام برود و در مقابل این زحمات، مزدی چند برابر دیگران به وی بپردازد.
معجزات سفر تجارتی پیامبر
هنگامی که کاروان تجارتی محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) به بصره رسید، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نزد صومعه راهبی به نام "سنطورا"، زیر سایه درختی نشست، راهب به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نگاهی کرد و هراسان، به میسره که وی را می شناخت، گفت: آن مرد کیست؟ او گفت: مردی از قریش است. راهب گفت: «زیر این درخت پس از عیسی (علیه السّلام)، کسی ننشسته مگر اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) باشد. راهب شتابان نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) آمد و سر و پاهای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) را بوسید و به حضرت گفت: «من به تو ایمان آوردم و گواهی می دهم که تو همان پیامبری هستی که خدای متعال در تورات نام تو را ذکر کرده است». میسره از این قضیه آگاه و شگفت زده شد. هم چنین ابری را دید که تنها بر سر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) سایه می افکند، تا وی را از تابش گرمای خورشید نگاه دارد. البته "طبری" و "ابن اثیر" و "ابن هشام" به جای تکه ابر، دو فرشته را ذکر کرده اند.
ازدواج پیامبر و خدیجه
...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم