غنی کردن

لغت نامه دهخدا

غنی کردن. [ غ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر ساختن. بی نیاز کردن. رجوع به غنی شود :
آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال
درویش را به پیش پیمبر سخاوتش.ناصرخسرو.غنی کرد گردنکشان را ز گنج
ز گوهر کشی لشکر آمد برنج.نظامی.غنی کردش از دادن طوق و تاج
همش تاج زرداد و هم تخت عاج.نظامی.- غنی کردن از چیزی ؛ جای آن را گرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم