لغت نامه دهخدا
اگرچه زر بمهر افزون عیارست
قراضه ریزه ها هم در شمارست.نظامی.- بمهر کردن ؛ مهر کردن. مهر نمودن. ممهور ساختن. بستن :
ایشان بنواله ای که خوردند
با من لب خود بمهر کردند.نظامی.- کیسه سربمهر ؛ کیسه مهرکرده شده. ( ناظم الاطباء ).
|| باکره. دوشیزه. دست نخورده :
از شمار تو... طرفه بمُهر است هنوز
وز شمار دگران چو درِ تیم دو دراست.( لبیبی ).سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو بمُهر خویش است.( نظامی ).