استیمان

لغت نامه دهخدا

استیمان. [ اِ ] ( ع مص ) استئمان. امان خواستن. ( زوزنی ). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. ( جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. ( جهانگشای جوینی ). بعضی میگفتند برای استیمان است. ( جهانگشای جوینی ). || در امان درآمدن خواستن. ( مجمل اللغة ). || در زنهار کسی درآمدن. || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. ( جهانگشای جوینی ). و اصحاب اشغال بقلعه مرغه استیمان کنند. ( جهانگشای جوینی ). || اعتماد کردن به. || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن. || مبارک شدن.
استیمان.[ اَ / َ-َس ْ ] ( فعل ) َ-َستیمان. صیغه متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود :
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.؟

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - امان خواستن . ۲ - در امان کسی درآمدن .

فرهنگ عمید

۱. (فقه ) به امانت گرفتن مال.
۲. امان خواستن، زینهار خواستن.

فرهنگ فارسی

امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمدن، استیمان: امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمد
( مصدر ) ۱ - زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن . ۲ - در امان آمدن خواستن . ۳ - پناه بردن به . ۴ - حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد .
هستیمان

ویکی واژه

امان خواستن.
در امان کسی درآمدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال فنجان فال فنجان فال ابجد فال ابجد فال اوراکل فال اوراکل