لغت نامه دهخدا
آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی.ناصرخسرو.ور زاهدی و نداده ای رشوت
یا پیش درست همچو دیواری.ناصرخسرو.مصانعة؛ رشوت دادن و مدارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). شَکْم ؛ رشوت دادن والی را. ( تاج المصادر بیهقی ).
- به رشوت دادن ؛ به عنوان رشوه دادن. دادن چیزی برای انجام گرفتن درخواست خلاف حق و نامشروع :
جان خاقانی به رشوت می دهم ایام را
گر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد.خاقانی.ز گلپایگان رفت شخصی با ردو
که قاضی شود صدر راضی نمی شد
به رشوت خری داد و بستد قضا را
اگر خر نمی بود قاضی نمی شد.میر عبدالحق.