بی عقل

لغت نامه دهخدا

بی عقل. [ ع َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + عقل ) احمق. ( یادداشت مؤلف ). بی دانش. ( آنندراج ). معتوه. عتاهیة. مأموه. ( منتهی الارب ). بی هوش.بی شعور. دیوانه. ( ناظم الاطباء ). بی خرد :
از ره نام همچو یکدگرند
سوی بی عقل هرمس و هرماس.ناصرخسرو.یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش
عجب رستی از قتل ، گفتا خموش.سعدی.آنانکه بدیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.سعدی.رجوع به عقل شود.

فرهنگ عمید

بی خرد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه عقل ندارد دیوانه خل بیخرد بیهوش مقابل باعقل عاقل خردمند بخرد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم